متن آهنگ شکارچی و روباه از احمد شکوری
از آسمون برف می بارید نرم و لطیف سرد و سپید
روباه ناز قصمون اینور و اونور می دوید
می رفت به دنبال غذا برای رشد بچه ها
چه سختی و مصیبتا کشیده بود روز و شبا
تو جنگلای اون دیار نداشت که آروم و قرار
توی لونه بچه هاشم چشم به در و به انتظار
اومد و اومد تا رسید میون کوچه های شهر
غافل از این دام و تله از آدما نداشت خبر
نگاه مادرونشو صدای زار و زوزشو
صیاد پیر یهو شنید دوون دوون از راه رسید
صدای غرش تفنگ آتش و دود بود و فشنگ
هق هق ناله بود و خون سینه روباه جوون
نگاشو کرد رو به خدا انگاری که می کرد دعا
قدری بهم بده شفا تا برسم به بچه ها
روباه زخمی نیمه جوون شکارچی هم دنبال اون
بچه ها توی لونشون دعا واسه مادرشون
بچه ها از مادرشون غذا گرفتن به دهون
یواش یواش پر می کشید مادرشون به آسمون
شکارچی تا صحنه رو دید لرزید و یک ندا شنید
فوری تفنگشو شکست کنار بچه ها نشست
پشیمون از کار خودش زمزمه می کرد تو دلش
حیوونا رو دوست بداریم تله براشون نذاریم
پشیمون از کار خودش زمزمه می کرد تو دلش
قدر بقا رو بدونیم حیوونا رو نرنجونیم